جدول جو
جدول جو

معنی حاجت داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

حاجت داشتن
نیازیدن نیاز داشتن احتیاج داشتن نیاز داشتن نیازمند بودن
تصویری از حاجت داشتن
تصویر حاجت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
حاجت داشتن
((~. تَ))
احتیاج داشتن، نیازمند بودن
تصویری از حاجت داشتن
تصویر حاجت داشتن
فرهنگ فارسی معین
حاجت داشتن
احتیاج داشتن، نیاز داشتن، نیازمند بودن، آرزوداشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرمت داشتن
تصویر حرمت داشتن
احترام داشتن، ارجمند داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت داشتن
تصویر عادت داشتن
معتاد به انجام کاری بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طاقت داشتن
تصویر طاقت داشتن
توانایی داشتن
بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست داشتن
تصویر راست داشتن
راست دانستن، راست پنداشتن، باور کردن سخن کسی، راست کردن
نظم و ترتیب دادن، سر و سامان دادن
برابر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ / غُو کَدَ)
روا داشتن. سزا داشتن: آنچه به وقت وفات پدر ما امیر ماضی رحمهاﷲ علیه کرد و نمودار شفقت و نصیحتها که واجب داشت نوخاستگان را به غزنین آن است که واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی). رجوع به واجب شود، صلاح دانستن. روی دیدن. مصلحت دیدن: اما بوسهل این (نیکوئی بر دشمن مغلوب را) واجب نداشت. (تاریخ بیهقی). اگر به آخر عمر چنین یک جفا واجب داشت... بدان هزار مصلحت بباید نگریست که از ما نگاه داشت. (تاریخ بیهقی). و رجوع به واجب شود، لازم شمردن. لازم دانستن: واجب دارم و فریضه بینم که کسانی که از این شهر باشند و در ایشان فضلی باشد ذکر ایشان بیاوردن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 277). چون برخواندن قادر بود باید که در آن تأمل واجب دارد. (کلیله و دمنه). و رجوع به واجب شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ)
خو گرفتن به چیزی: چنان دانم که بسیار خوردن عادت داری. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ)
فرمان بردن. گوش بر فرمان داشتن: بیکدیگر مشغول شوند، و همگان طاعت تو دارند. (فارسنامۀ ابن البلخی)
لغت نامه دهخدا
(زَ کَ دَ)
گرم بودن، غضبناک گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ / کِ دَ)
عرض نیاز کردن. حاجت بردن. تمنا کردن: کیست که... بالئیمان حاجت بردارد و خوار نشود. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
محترم شمردن. توقیر. (تاریخ بیهقی) :
بازگو تا چگونه داشته ای
حرمت آن بزرگوار حریم.
ناصرخسرو.
لیکن چو حرمت تو ندارد تو از گزاف
مشکن ز بهر حرمت اسلام حرمتش.
ناصرخسرو.
گر ندارد حرمتم جاهل مراکمتر نشد
سوی دانا نه نسب نه جاه و قدر و نه حسب.
ناصرخسرو.
علما و أئمۀ دین را حرمت دار. (مجالس سعدی ص 19)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واجب داشتن
تصویر واجب داشتن
لازم شمردن، صلاح دانستن، روا داشتن سزاوار دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجب داشتن
تصویر حجب داشتن
حیا داشتن شرم داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقت داشتن
تصویر طاقت داشتن
تاب داشتن کاوستن قدرت داشتن توانایی داشتن، تحمل داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادت داشتن
تصویر عادت داشتن
خوگر بودن معتاد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاعت داشتن
تصویر طاعت داشتن
فرمان بردن گوش بر فرمان کسی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجس داشتن
تصویر اجس داشتن
انجمن داشتن جمع شدن در محلی برای مشاوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمت داشتن
تصویر حرمت داشتن
ارجمند بودن احترام داشتن توفیر، حرام بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذاقت داشتن
تصویر حذاقت داشتن
مهارت داشتن چیره دست بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راست داشتن
تصویر راست داشتن
نظام دادن، استقامت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجت داشتن
تصویر حجت داشتن
دلیل داشتن برهان داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال داشتن
تصویر حال داشتن
ذوق داشتن، حوصله داشتن، حالت وجد و جذبه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال داشتن
تصویر حال داشتن
((تَ))
ذوق داشتن، حوصله داشتن، خوب بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاجت برداشتن
تصویر حاجت برداشتن
مراد خواستن، نیاز بردن
فرهنگ فارسی معین
تحمل داشتن، تاب آوردن، بردبار بودن، مقاوم بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاکی بودن، دلالت کردن، اشارت داشتن، خبر دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مبارک بودن زمان برای شروع کار
فرهنگ گویش مازندرانی
اصالت داشتن، استعداد داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی